منم دلم میگیره...

همه فکر میکنن آدمایی که یخوره سنگین حرف میزنن و جمله هاشون یکمی به دل میشینه هیچ وقت دلگیر نمیشن:(

ولی خب همه یه وقتایی دلگیر میشن و دیگه هیج قاعده ای برای حرف زدنشون نیست!

دوست دارن داد بزنن و محکم تایپ کنن تا صداشون با فریاد به گوشتون برسه...

گاهی میشه یه موزیکی رو که خیلی دوس داری بارها و بارها پلی کنی و حتی 1 کلمشم نفهمی... از بس که توی فکر این دنیای لعنتی هستی...

دنیایی که هیچ قاعده ای نداره...صبح خوبی و شب بد...

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ لایک :)

کارتون خواب هاهم انسان هستند!

امروز که برای انجام یــِ سری کارا رفته بودم واقعا از شدت سرما یـــه لحضه دلم برای خونه تنگ شد:(

اومدنــی توی راه دلم برای کارتون خواب هــا سوخت!

خیلی ها مجبورن توی این هوای سرد شبو زیر برف و بارون بگذرونن...

خیلی ها آرزوشونه فقط 1 ساعت جای مــا باشن و بعد ماه ها و سال ها طعم واقعی گرما رو بچشن...

تــه حرفام اینه توی این روزای سرد اونایی که اون بیرون هستن و حتی لباس مناسبم ندارن رو فراموش نکنــیم.

۱ نظر ۱ لایک :)

آدما همچیو ضاهری میبینن

میشه روی همه آدمای دنیا لقب ضاهر دیدگان رو گذاشت!

ادمایی که من شناختم همچیو از ظاهر میبینن :) میگن اونی که خوشگله خوبه ... اونی که پولداره خوبه ... اونی که قالب وبلاگش حرفه ایه خوبه ...

کاریش نمیشه کرد که دیده این مردم عوض بشه،ریشه ما اینجوریه ولی یکم که فکر میکنم میبینم شدنیه!

منم یه انسانم یه انسان که شاید و حتما :) از همه مردم دنیا کم تر باشم (هستم) ولی تونستم بخودم عادت بدم که همچیو از رو نبینم!

یاد گرفتم و با خودم تکرار کردم کــِ

اونی که بد قیافس دست خودش نبوده حکمتِ اون بالاییِ هس

اونی که پولدار نیــست دست خودش نیست و زحمت کشیده فقط اون بالاییِ نخواسته وضعش خوب شه

اونی که قالب وبلاگ خوب نیست دلیل نمیشه قالب مغزشم بهم ریخته باشه،وقت بزار... بخون ببین دردش چیه!

اهل شعار نیستم ولی اعتقاد دارم دیدگاه متفاوت زندگی بهتری رو همراه داره...

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ لایک :)

قدیما برف که میومد...

قدیما برف که میومد با شوق و ذوق بلند میشدم و ساعت 6 صبح خودمو میپوشوندم :)

یه شلوار خونگی زیر شلوار مدرسه میپوشیدم ، و یه بلیز تن میکردم ، روش یه بافتنی گرم و روشم یه کاپشن...

یهو یادم میومد طبق تجربه هروقت پاهام یخ میزنه دیگه نمیتونم برف بازی کنم...

برا همین یه جوراب میپوشیدم و روشو کیسه فریزر میکشیدم و روی کیسه هم یه جوراب کلاس فوتبالمو میپوشیدم!

اون موقع حس میکردم میتونم به سرما غلبه کنم و دیگه طوفانم که بیاد سردم نمیشه:)

بعدش کیفو مینداختم رو دوشمو میرفتم مدرسه ، همیشه از پوشیدنه پوتین بدم میومد ، چون نمیزاشت آدم سر بخوره!

کل سرپایینی راهو سر میخوردم و دم ایسگا وایمیستادم!

دخترا همه میخندیدن که چرا انقد باد کردم :) منم که این چیزا حالیم نبود از کوچیک گرفته تا بزرگ بهشون سلام میکردم و منتظر اتوبوس میشدم!

ادامه مطلب ۲ نظر ۱ لایک :)

تاحالا شده دلت بگیره

تاحالا شده دلت بگیره و ندونی چیکارکنــی؟

تاحالا شده همش منتظر یه خبر بد باشی همش منظر باشی ببینی کی و کِی گریتو در میاره؟

من چند سال بود که این موقع ها یا هنذفری میزاشتم توی گوشم و میرفتم قدم میزدم یا اینکه با ماشین یه دوری میزنم...

ولی این راه حل نیست! بهترین راه برای اینکه فراموش بشه هرچی بدیه توی دنیاس کتاب خوندنه ولی نه اینکه بشینی رمان بخونی رفیق من...

وقتی حالت بده نیاز داری برگردی به چند سال قبل و چه خوبه یه کتاب بچه گونی بگیری دستت و شروع کنــی به خوندن :)

چنتا کتاب بهت معرفی میکنم بخون تا حالت خوب شه :)...

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ لایک :)

من که فیلسوف نیستم!:)

از آدمایی که فلسفی حرف میزنن خیلی خوشم میاد...

ولی خب درکه اینکه هرکی فلسفی حرف بزنه فیلسوفه یکمی سخته ، خودِ من هم بعضی وقتا شده یه حرفی بزنم و به دل یکی بشینه و بگن بــه مهدی تو مثل فیلسوفی...

اما ته قلبم خودمو حتــی مثل یه فیلسوفم نمیبینم... :)

۱ نظر ۱ لایک :)

همچی دست اونه

همه چی دست اونه ، این که من کی متولد بشم دست اونه این که من باهوش باشم یا خنگ دست اونه این که من بخوام از هوشم استفاده کنم دست اونه

این که بخوام اصلا توچه علم یا کاری هوشمو بکار ببرمم دست اونــه

اینکه کجا باشم و الان چیکار کنم دست اونه اینکه الان برف بیاد یا بارون یا اصلا هوا آفتابی باشه دست اونه

دست اونه که یهویی لپ تابم بسوزه و اشتباهی خِر اداره برقو بگیرم!

دست اونه زیبا باشی یا یکمی بد قیافه ! دست اونه خوش شانس باشی یا یکمی بد بیار...

کاری ندارم چی دستِ اونه میخوام بگم وقتی همچی دست اون بالاییِ هست چرا نگران باشم و منت این آدما رو بکشم که نمیتونن درک کنن همچی دست اونـــ:(ــه


۰ نظر ۱ لایک :)

شروع ای به امید پایان پیدا نکردن

بخب اره میدونم همیشه شروع سخته ، سخته و مغزت هنگ میکنه ولی بزارید... بزارید هولم نکنید چند ستری بنویسم 
بابام میگه مغز شما دهه 70 . 80 ها یکمی پوکه ! نیمدونم راست میگه یا  دروغ ولی من خیلی داغونم :(

یهویی به سرم میزنه بیام و لپ تاپو روشن کنم و تا صبح درباره خاطرات تلخ و شیرینم بنویسم ولی دست به تایپ که میشم

حس و حال همچی میره و سریع لپ تاپو خواموش میکنم.

اره دیگه بابام راست میگه مغزای ما یکمی پوکه

۰ نظر ۱ لایک :)
درباره من
اینجا کلبه خاطرات منــه منی که 16 سالمه و اندازه 160 سال طعم دنیا را چشیده ام...
اگر مرادنبال میکنی خاطرات تلخم را بخوان... من به دوستی که حرف دلم را گوش نسپارد نیاز ندارم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان