سقوط یک خاطره
مغازه اون دختر جمع شد و منم از همون سال پیش از طرز فکرش خوشم اومده بود و میخواستم بیشتر باش آشنا شم (یه آشنایی ساده اون حداقل 5 سال ازم بزرگتر بود!)
الانم روز شماری میکنم و میخوام که ببینمش حتی الان که 3 ساله از اون موقع گذشته و کم کم دارم موفق میشم که ببینم به کجا اساس کشی کرده و 3 ساله که نمیزاره این خاطره سقوط کنه و 3 ساله که من در هوای پرتگاه اون دخــترم...