حالم گرفتـــس
بعضی وقتا انقد حالت گرفتس که اصلا خاطراتی توی مغرت نمیاد که بنویسیش :)
همه فکر میکنن آدمایی که یخوره سنگین حرف میزنن و جمله هاشون یکمی به دل میشینه هیچ وقت دلگیر نمیشن:(
ولی خب همه یه وقتایی دلگیر میشن و دیگه هیج قاعده ای برای حرف زدنشون نیست!
دوست دارن داد بزنن و محکم تایپ کنن تا صداشون با فریاد به گوشتون برسه...
گاهی میشه یه موزیکی رو که خیلی دوس داری بارها و بارها پلی کنی و حتی 1 کلمشم نفهمی... از بس که توی فکر این دنیای لعنتی هستی...
دنیایی که هیچ قاعده ای نداره...صبح خوبی و شب بد...
تاحالا شده دلت بگیره و ندونی چیکارکنــی؟
تاحالا شده همش منتظر یه خبر بد باشی همش منظر باشی ببینی کی و کِی گریتو در میاره؟
من چند سال بود که این موقع ها یا هنذفری میزاشتم توی گوشم و میرفتم قدم میزدم یا اینکه با ماشین یه دوری میزنم...
ولی این راه حل نیست! بهترین راه برای اینکه فراموش بشه هرچی بدیه توی دنیاس کتاب خوندنه ولی نه اینکه بشینی رمان بخونی رفیق من...
وقتی حالت بده نیاز داری برگردی به چند سال قبل و چه خوبه یه کتاب بچه گونی بگیری دستت و شروع کنــی به خوندن :)
چنتا کتاب بهت معرفی میکنم بخون تا حالت خوب شه :)...
همه چی دست اونه ، این که من کی متولد بشم دست اونه این که من باهوش باشم یا خنگ دست اونه این که من بخوام از هوشم استفاده کنم دست اونه
این که بخوام اصلا توچه علم یا کاری هوشمو بکار ببرمم دست اونــه
اینکه کجا باشم و الان چیکار کنم دست اونه اینکه الان برف بیاد یا بارون یا اصلا هوا آفتابی باشه دست اونه
دست اونه که یهویی لپ تابم بسوزه و اشتباهی خِر اداره برقو بگیرم!
دست اونه زیبا باشی یا یکمی بد قیافه ! دست اونه خوش شانس باشی یا یکمی بد بیار...
کاری ندارم چی دستِ اونه میخوام بگم وقتی همچی دست اون بالاییِ هست چرا نگران باشم و منت این آدما رو بکشم که نمیتونن درک کنن همچی دست اونـــ:(ــه