درحواشیه حال بد و خوب مــن

یک وقتایی هست حالت بده و حس هیچیو نداری! مثلا نشستی تو کلاس درس و خوابتم میاد فقط میخوای کلاس تموم بشه و بری خونهـ

یهو به فکرت یه خبر خوب میرسه و میگی اویل مثلا فردا میخوام برم اینجا و انرژی میگیری

آخـ کهـ اون موقع چقد خوبهــ بعد چند دقیقه اون موضوع هم برات عادی میشه و باز کسل میشی...

اینجا از حوالیه حال بد و خوبم مینویسم...

اولین در حواشیه عــه مــن


آذر95

بعد از پایان امتحان اومدم که روی میزخودمو بشینم و وسایلم رو بریزم توی کیفم کــهـ یکی بچه ها با سـر اومد تو بینی مو منم که جــوشی یه دعوای بد راه افتاد

اومدنی مدیرِ هنرستان اومد و گفت فردا با یکی از اعضا خوانوادت نباشی خودتم نیا!

اخه اینجوری که اینا قضاوت میکنند میخوان بهـ کجا برســن ، بعدشم بعد امتحانا میخوایم بریم مشهد و الان تو حواشیه حال خوب و بدم هستمـــ :)(:(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا کلبه خاطرات منــه منی که 16 سالمه و اندازه 160 سال طعم دنیا را چشیده ام...
اگر مرادنبال میکنی خاطرات تلخم را بخوان... من به دوستی که حرف دلم را گوش نسپارد نیاز ندارم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان