قدیما برف که میومد...

قدیما برف که میومد با شوق و ذوق بلند میشدم و ساعت 6 صبح خودمو میپوشوندم :)

یه شلوار خونگی زیر شلوار مدرسه میپوشیدم ، و یه بلیز تن میکردم ، روش یه بافتنی گرم و روشم یه کاپشن...

یهو یادم میومد طبق تجربه هروقت پاهام یخ میزنه دیگه نمیتونم برف بازی کنم...

برا همین یه جوراب میپوشیدم و روشو کیسه فریزر میکشیدم و روی کیسه هم یه جوراب کلاس فوتبالمو میپوشیدم!

اون موقع حس میکردم میتونم به سرما غلبه کنم و دیگه طوفانم که بیاد سردم نمیشه:)

بعدش کیفو مینداختم رو دوشمو میرفتم مدرسه ، همیشه از پوشیدنه پوتین بدم میومد ، چون نمیزاشت آدم سر بخوره!

کل سرپایینی راهو سر میخوردم و دم ایسگا وایمیستادم!

دخترا همه میخندیدن که چرا انقد باد کردم :) منم که این چیزا حالیم نبود از کوچیک گرفته تا بزرگ بهشون سلام میکردم و منتظر اتوبوس میشدم!

ادامه مطلب ۲ نظر ۱ لایک :)
درباره من
اینجا کلبه خاطرات منــه منی که 16 سالمه و اندازه 160 سال طعم دنیا را چشیده ام...
اگر مرادنبال میکنی خاطرات تلخم را بخوان... من به دوستی که حرف دلم را گوش نسپارد نیاز ندارم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان